جلوتر نیا خاکستری می شوی اینجا دلی را سوزانده اند

نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم

جلوتر نیا خاکستری می شوی اینجا دلی را سوزانده اند

نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم


آن چیزی که تنگ شده،

دل است برای تو..

وجهان است، برای من…


.

حرفی نزنی طاقت جنجال ندارم

بدجور شکسته ست دلم حال ندارم

درهای قفس باز و دلم عاشق پرواز

از حس پریدن پرم و بال ندارم


به جرم اینکه دلم آه هست و آهن نیست

کسی به جز تو در این روزگار با من نیست

خوش آمدی… بنشین

آفتاب دم کردم

که چای دغدغه ی عاشقانه ی من نیست


انگار میدان است… دلم را میگویم… هر که از راه میرسد دورش میزند


چای هایت را تلخ نخور

یک بار نگاهم کن

تمام قند های دلم را برایت آب میکنم . . .