جلوتر نیا خاکستری می شوی اینجا دلی را سوزانده اند

جلوتر نیا خاکستری می شوی اینجا دلی را سوزانده اند

نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم
جلوتر نیا خاکستری می شوی اینجا دلی را سوزانده اند

جلوتر نیا خاکستری می شوی اینجا دلی را سوزانده اند

نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم

همیشه یک ذره حقیقت پشت هر"فقط یه شوخی بود" هست.
یک کم کنجکاوی پشت "همین طوری پرسیدم" هست.
قدری احساسات پشت "به من چه اصلا" هست.
مقداری خرد پشت "چه میدونم" هست.
و اندکی درد پشت "اشکالی نداره" هست.

ایـטּ روزهـایـم بــ تـظـاهر مـے گـذرد
 تـظـاهـر بــ بـے تـفـاوتـے
 بــ بـے خـیــالـے
 بــ شــادے
 بــ ایـنـکـہ مـہــم نـیـستــــ
 امـا (!)
 چـ سخـتــ مـے کـاهـد از " جـانــــم " ایـــטּ نـمـایـش . . .

شاه من باش...

 

می خواهم  رخ در رخ

مات نگاه تو شوم

 

بغض هایم را

به آسمان سپرده ام

خدا به خیر کند

باران امشب را...

من می​خواهم باور کنم که تو

یک آدم هرزه و کثیف هستی!

تو می​خواهی باور کنی که من

همان نیمه​ی گمشده​ی تو هستم!


نه تو هرزه و کثیفی

و نه من نیمه​ی گمشده​ی تو


فقـــط

من و تو ربطی به هم نداریم

همین!