من بزرگ شده ام
آن قدر که
دلم سادگی کو دکی هایم را می خواهد
گاهی دلم از سن و سالم می گیرد
می خواهم کودک باشم
بزرگ که باشی
باید بغض های زیادی را بی صدا دفن کنی
وقتی
برای دلخوشی هم که شدهتـــــــــو
خوشه ی گندم را
به دنبال من بدوی
او قســــمت مــــن نبــــود
مــــال مردم بـــود
قــــــربــــــون دل خودم که مـــــال مرد خور نیست!
آرزو بکن...
گوش های خدا پر از آرزوست و دستـــهایش پر از معجزه...
آرزو بکن...
شاید کوچکترین معجزه اش بزرگترین آرزوی تو باشد
پنجره را هم دو جداره کردن
میدانی؟!
توطئه ای در کار است...
می خواهند سرم را گرم کنند
در ایـــن سردی نبودنت...