جلوتر نیا خاکستری می شوی اینجا دلی را سوزانده اند

نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم

جلوتر نیا خاکستری می شوی اینجا دلی را سوزانده اند

نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم

کتاب سرنوشت را کجا پنهان کرده اید / قرار بود قهرمان ما باشیم.

اینجا منتظرم / سوز سرد سرما اگر بیاید ژاکت ضخیم دارم و دستکشی بر دست/
تو اگر بیایی اما گیسوی پریشان دارم و آغوشی گرم.

 

عشق

همان سفر بی پایانی ست

که مبدأ و مقصدش

چشمان توست!

نفس کشیدن را دوست دارم گاهی


گاهش را فقط تو می دانی...

ایـن شـعـر


قـرار بـود یـک شـعـر بـلـنـد بـاشـد


امـا از وقـتـی یـادم مـی آیـد


تـو هـمـیـشـه خیلی کـوتـاه


آمـده ای


و رفـتـه ای . . .