جلوتر نیا خاکستری می شوی اینجا دلی را سوزانده اند

نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم

جلوتر نیا خاکستری می شوی اینجا دلی را سوزانده اند

نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم

به زمین میزنی و می شکنی

عاقبت شیشه امیدی را

سخت مغروری و می سازی سرد

در دلی، آتش جاویدی را

 

دیدمت وای چه دیداری، وای

این چه دیدار دل آزاری بود

بی گمان بره ای از یاد آن عهد

که مرا با تو سرو کاری بود

 

دیدمت وای چه دیداری، وای

نه نگاهی، نه لب پرنوشی

نه شرار نفس پرهوسی

نه فشار بدن و آغوشی

 

این چه عشق است که در دل دارم

من از این عشق چه حاصل دارم

می گریزی زمن و در طلبت

باز هم کوشش باطل دارم

 

باز لبهای عطش کرده من

عشق سوزان تو را می جوید

می تپد قلبم و با هر تپشی

قصه عشق تو را می گوید

 

بخت اگر از تو جدایم کرده

می گشایم گره از بخت، چه باک

ترسم این عشق سرانجام مرا

بکشد به سراپرده خاک

 

خلوت خالی و خاموش مرا

تو پر از خاطره کردی، ای مرد

شعر من شعله احساس من است

تو مرا شاعره کردی، ای مرد

 

آتش عشقت به چشمت یکدم

جلوه ای کرد و سرابی گردید

تا مرا واله و بی سامان دید

نقش افتاده بر آبی گردید

 

سینه ای، تا که بر آن سر بنهم

دامنی، تا که بر آن ریزم اشک

آه، ای آنکه غم عشقت نیست

می برم بر تو‌‌‌‌ و بر قلبت رشک

 

به زمین میزنی و می شکنی

عاقبت شیشه امیدی را

سخت مغروری و می سازی سرد

در دلی، آتش جاویدی را

به روی زندگی دو خط زرد می کشم

و چشم عاشق تو را که گریه کرد می کشم

تو رفتی و بدون تو کسی نگفت با خودش

که من بدون چشم تو چقدر درد می کشم

ببخش مرا که برای نگاهت کافی نبوده ام

ببخش اگر دستانم ،

برای نگاه داشتنت کوچک بود

ببخش مرا اگر در قلبم جا شدی

و دیگر برای هیچ جا نبود

 

اکنون که مرده ام مرا ببخش

اکنون که عاشقم مرا ببخش

ببخش مرا به خاطر تمام لبخند هایت که عاشقم کرد

و به خاطر تمام اشکهایم که گرفتارت کرد

ببخش اگر آنقدر با تو هم درد شدم تا درد هایت زیاد شد

 

اکنون که دیگر نیستم مرا ببخش!

اکنون که از یاد برد ه ای با تو زیسته ام مرا ببخش

مرا ببخش اگر نامت را زیاد می خواندم

و یا اگر زیاد در پیش تو می ماندم

آنقدر که حوصله ات را سر میبردم ..

 

اکنون که نمی خندم مرا ببخش ...

اکنون که دیگر هیچگاه اشکی ندارم مرا ببخش!!

 

ببخش اگر نترسیدم خدا هم فراموش کند مراقبت باشد و نگفتم : خدا نگهدارت!

 

مرا به خاطر تمام نا گفته هایم ببخش

اگر نگفتم تا قیامت به امید دیدارت ..

 

اکنون که من به قیامت دل بسته ام

دیگر مرا ببخش !!!

معشو قه ای پیدا کرده ام به نام روزگار !!!!

این روزها سخت مرا به بازی گرفته است !!!....

تو بزرگ ترین آرزوی منی...

حتی اگر برآورده شوی...

باز هم...

تو را آرزو میکنم…