یک شب دلی به مسلخ خونم کشید و رفت
دیوانه ای به دام
جنونم کشید و رفت
پس کوچه های قلب مرا جستجو نکرد
اما مرا به عمق درونم
کشید و رفت
یک آسمان ستاره ی آتش گرفته را
بر التهاب سرد قرونم
کشید و رفت
من در سکوت و بغض و شکایت ر سرنوشت
خطی به روی بخت نگونم
کشید و رفت
تا از خیال گنگ رهایی رها شوم
بانگی به گوش خواب سکونم
کشید و رفت
شاید به پاس حرمت ویرانه های عشق
مرحم به زخم فاجعه گونم
کشید و رفت
تا از حصار حسرت رفتن گذر کنم
رنجی به قدر کوچ کنونم
کشید و رفت
دیگر اسیر آن من بیگانه نیستم
از خود چه عاشقانه برونم
کشید و رفت
باز شب ماند و من و این عطش خانگی ام
باز هم یاد تو ماند و من و دیوانگی ام
اشک در دامنم آویخت که دریا باشم
مثل چشم تو پر از شوق تماشا باشم
خواب دیدم که تو می آمدی و دل می رفت
محرم چشم ترم می شدی و دل می رفت :
یک نفر مثل پری یک دو نظر آمد و رفت
با نگاهی به دل خسته ام آتش زد و رفت
خنده زد کوچه به دنبال تبسم افتاد
باز دنبال جگر گوشه ی مردم افتاد
" آخرش هم دل دیوانه نفهمید چه شد
یک شبه یک شبه دیوانه چشمان که شد "
تا غزل هست دل غمزده ات مال من است
من به دنبال تو چشم تو به دنبال من است
" آی تو تو که فریب من و چشمان منی
تو که گندم تو که حوا تو که شیطان منی
تو که ویران من بی خبر از خود شده ای
تو که دیوانه ی دیوانه تر از خود شده ای "
در نگاه تو که پیوند زد اندوه مرا
چه کسی گل شد و لبخند زد اندوه مرا ؟
ای دلت پولک گلنار ؛ سپیدار قدت
چه کسی اشک مرا دوخته بر چارقدت ؟