-
[ بدون عنوان ]
1391/08/10 22:09
چرا ساکت نمیشوی... ؟! صدای نفس هایت در آغوش او از این دور هم آزارم میدهد... لعنتی... آرامتر نفس نفس بزن.
-
[ بدون عنوان ]
1391/08/10 22:02
گـاهی سکـــــــوت می آموزد بـودن ،همـیشه در فریاد نـیـست ! یـعـنی بـاشد یا نباشد ، دوستـش داشتـه باشی . . . دلتـنگ شـــــــــــوی! چه دور باشـــــــــــــد چه نـــزدیک . . . ... اسطــــوره شــــــدن ، یـعـنی در عین رفـتن ، بمانی ! گاهی به خاطرش ماندن را تحمل کن رفتن از دست همه بر می آید . .
-
[ بدون عنوان ]
1391/08/10 21:51
آ تــش روشـــن کردم و قصد دارم تــا وقتی خـــاموش نشده تـــورا دعـــــــا کنم میــدانم به آنچه میــخواهی میرسی چون هر دفـــعه یــک هیــزم به آتـــش اضافه میکنم...
-
[ بدون عنوان ]
1391/08/10 21:50
بودن با کسی که دوستش نداری و نبودن باکسی که دوستش داری هر دو رنج است.پس اگر همچون خود نیافتی مانند خدا تنها باش.(کوروش کبیر)
-
[ بدون عنوان ]
1391/08/10 13:08
اقیانوس هم که باشمــــ بـــے تو آرام نیستمــــ باور کنــــ
-
[ بدون عنوان ]
1391/08/10 12:42
نمی دانم دل من نازک است یاچشمان تو تیز هرگاه نگاه به تو می دوزم بنددلم پاره می شود
-
[ بدون عنوان ]
1391/08/09 21:08
دو چشمت چون دو فانوس است ، بیا روشنگر و فانوس راهم باش که شب تاریک ومن با مهربانی های دستت الفتی دارم ....
-
[ بدون عنوان ]
1391/08/09 21:08
گاهی نیاز است دکتر به جای یک مشت قرص برایت فریاد تجویز کند !!!
-
[ بدون عنوان ]
1391/08/09 21:07
همه می پرسند نام این عطر گیرا چیست که می زنم از کجا آورده ام من هم به آسمان اشاره می کنم و اسم تو را می گویم : " بوی خوش عشق "
-
[ بدون عنوان ]
1391/08/09 21:07
عشق یک مرد را زمانی به دلت راه بده که "دوستت دارم" را در اوج آرامش به تو بگوید و ببوسدت که در آن لحظه برقی از شهوت در نگاهش نباشد وگرنه برای یک ساعت نامت را معشوقه نمی گذارد..........!!!!!!!!
-
[ بدون عنوان ]
1391/08/09 21:05
نفــست بـــاران اســـت ... دل من تشنه باریدن ابر !!! دل بی چتـر مرا مهمان کن
-
[ بدون عنوان ]
1391/08/09 21:05
انگار صبورتر که مى شوى دنیا پــر رو تــر مى شود …!!!
-
[ بدون عنوان ]
1391/08/09 21:04
هرگز در زندگی این دو را ابراز نکن : اول آنچه نیستید … دوم همه آنچه که هستید !!!
-
[ بدون عنوان ]
1391/08/09 21:04
همه می دانند تو هم بدانی بهتر است... که یک فنجان قهوه نوشیدن در کنار تو را با دیدنی ترین کسوف دنیا عوض نمیکنم
-
[ بدون عنوان ]
1391/08/09 21:03
هیچ انتظاری از کسی ندارم...... این نشانه قدرت من نیست....... مسئله ی خستگی از اعتمادهای شکسته است...
-
[ بدون عنوان ]
1391/08/09 21:01
میشی چشمانت دل سنگ را گرگ می کند
-
[ بدون عنوان ]
1391/08/09 20:57
هر کسی می تواند به زندگـــــی شما وارد شود و "بگــــــوید" چقـدر دوســـــتتان دارد. امــّـــا این فقــط از عهده یک شخص خیلی خـــاص برمی آید که در زندگی شما "بمــــــاند" و "ثابت کند" چقـدر دوستتان دارد!
-
شاخه گل سرخ
1391/08/09 20:53
به خانه می رفت با کیف و با کلاهی که بر هوا بود چیزی دزدیدی؟ پدرش گفت.. دعوا کردی باز؟ مادرش پرسید.. وبرادرش کیفش را زیر و رو می کرد در پی آن چیز که در دل پنهان کرده بود.. تنها مادر بزرگش دیده بود شاخه گل سرخی را در دست فشرده کتاب هندسه اش و خندیده بود..
-
روز میلاد تو
1391/08/09 20:52
روز میلاد تو بود که زمین عاشق شد و شکوفه خندید چشم گل باز شد و باز خورشید دمید…
-
[ بدون عنوان ]
1391/08/09 18:24
انســـــــــــــان به انـــــــــــــــدازه ای کـــــــــه به مرحـــــــــــــلة انســــــــــان بودن نـــــــزدیک می شـــــــــود ، احســـــــــــاس تنهــــــــــــــایی بیشتری مـــــــــی کنـــــــــــــد . دکتر علی شریعتی
-
پرواز
1391/08/09 18:21
گفتی دوستت دارم و من به خیابان رفتم. فضای اتاق برای پرواز کافی نبود.
-
سهم تو
1391/08/09 18:02
دستان من نمی توانند نه، نمی توانند هرگز این سیب را عادلانه قسمت کنند. تو به سهم خود فکر می کنی من به سهم تو.
-
[ بدون عنوان ]
1391/08/08 19:38
درگیر رویای توام .. منو دوباره خواب کن دنیا اگه تنهام گذاشت .. تو منو انتخاب کن دلت از آرزوی من .. انگار بیخبر نبود حتی تو تصمیمای من .. چشمات بیاثر نبود خواستم بهت چیزی نگم .. تا با چشام خواهش کنم درارو بستم روت تا .. احساس آرامش کنم باور نمیکنم ولی .. انگار غرور من شکست اگه دلت میخواد بری .. اصرار من بیفایدست...
-
[ بدون عنوان ]
1391/08/08 19:29
خدا را در قلب کسانی دیدم که بی هیچ توقعی ، مهربانند و تو بی توقع ترینی !
-
گم شدن
1391/08/08 19:28
از گم شدن همه میترسیم اما زیباترین روز زندگیام روزی بود که با تو در میانه جنگـل گم شدیم. گروس عبدالملکیان
-
[ بدون عنوان ]
1391/08/08 19:24
پیش از آنی که با غزل آیی پیش از آنی که با غزل آیی، دفترم شوره زار ماتم بود ماه برکوی دل نمیتابید، خانه ام انتهای عالم بود کنج آیینهام نمی خندید برق سوسوی کوکب بختم بیسحرگاه خنده خیست، باغ بیباغ، قحط شبنم بود تا رسیدی خدا تبسم کرد، با عبور تو کوچه پیدا شد قبل از آنی که بگذری از دل، عطر در انحصار مریم بود محو شب...
-
[ بدون عنوان ]
1391/08/07 20:32
راستش را بگو...! نکند تو آن" این نیز " هستی که همیشه می گذری...
-
[ بدون عنوان ]
1391/08/07 20:31
خدایا...!چرا تا زنده ایم روانمان را شاد نمی کنی...؟همینکه مردیم،شاد روانمان می کنی...؟!
-
وابسته
1391/08/07 20:30
در "وا" میشود...در"بسته" میشود...درهم "وابسته" میشود...
-
[ بدون عنوان ]
1391/08/07 20:29
دوست دارم یک شبه شصت سال را سپری کنم بعد بیایم و با عصایی در دست ، کنار خیابانی شلوغ منتظرت شوم تا تو بیایی ، مرا نشناسی، ولی دستم را بگیری و از ازدحام خیابان عبورم دهی ! حالا می روم که بخوابم خدا را چه دیدی شاید فردا به شکل پیرزنی برخاستم تو هم از فردا ، دست تمام پیرزنان وامانده در کنار خیابان را بگیر دلواپس نباش ،...