جلوتر نیا خاکستری می شوی اینجا دلی را سوزانده اند

نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم

جلوتر نیا خاکستری می شوی اینجا دلی را سوزانده اند

نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم

نگاهت را


هــنوز از روی عینکم


پـاک نـکـرده ام


و تـه کـفـش هـایـم


هـنـوز یـک تـکـه از جـنـگـل


حـضـور دارد !


مـن هـنـوز


خـوابـهـای سـفـیـد مـی بـیـنـم


و فـکـرهـای کـهـنـه ای دارم . . .


مـی دانـم


اشـتـبـاه کـردم


نـبـایـد عـاشـقـت مـی شـدم !

دست بر شانه ی خاطرات


قدیمی میگذارم !


نگاهی به ساعت ،


و آهی از حسرت


تو نیستی ،


و این تمام درد من است ...

                                            سیمین کردجزی

کنارم که هستی


خیابان ها از ماهیت می افتند


رسیدنی در کار نیست


من شانه به شانه مقصدم قدم میزنم


تنها تو که باشی کنار من


دلـــــــــــــم


قرص است.


اصلا تمام قرص ها جز


تـــــــــــــو


ضرر دارند.

لمس دستان تو


وسوسه شیطان نبود


به قداست چادرت قسم


حس قنوت نمازهایم بود