جلوتر نیا خاکستری می شوی اینجا دلی را سوزانده اند

نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم

جلوتر نیا خاکستری می شوی اینجا دلی را سوزانده اند

نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم

چیـــزی از پــرواز نفهمیـــــد


پـرنــــــده ی شکستــه بـالــــی


کــــه از دام تــو آزاد شـــد...!

من زخم های بی نظیری به تن دارم


اما تو مهربان ترینشان بودی


عمیق ترینشان


عزیز ترینشان


بعد از تو آدم ها تنها خراشی بودند بر من 


 که هیچ کدامشان به پای تو نرسیدند


عشق من


خنجرت کولاک کرد...

اگر روی نیمکتی


این سوی دنیا تنها نشسته ای


و همه ی آنچه نداری کسی است


شاید آن سوی دنیا روی نیمکتی دیگر


کسی نشسته است


که همه ی آنچه ندارد تویی ...!!!


نیمکت های دنیا را بد چیده اند

بـــــــــــرایم مثــــل همین


بهـــــار می مانـــــــــی


آمدنــــــــت را


همیــــشه


تحویــــل می گیـــــــرم...

مهر و پاییز با هم می آیند


اما


تو فقط با مهر بیا


و پاییز مرا بهاری کن