جلوتر نیا خاکستری می شوی اینجا دلی را سوزانده اند

نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم

جلوتر نیا خاکستری می شوی اینجا دلی را سوزانده اند

نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم

این شعـــر ها را باید گذاشـــت درِ کــــوزه ؛

و آبــشان را خــورد ...

وقــتی هنــوز عـــرضه ندارنـد ،

تــــــــو را عــاشق کـــنند .

تو را از دور می‌بینم که می‌آیی

تو را از دور می‌بینم که می‌خندی

تو را از دور می‌بینم که می‌خندی و می‌آیی

نگاهم باز حیران تو خواهد ماند

سراپا چشم خواهم شد

تو را در بازوان خویش خواهم دید

سرشک اشتیاقم شبنم گلبرگ رخسار تو خواهد شد

تنم را از شراب شعر چشمان تو خواهم شست

برایت شعر خواهم خواند

تبسم های شیرین تو را ، با بوسه خواهم چید

من امشب تا به سحر خوابم نخواهد برد

همه گویند که : تو عاشق اویی
گر چه دانم همه کس عاشق اویند
لیک می ترسم ، یارب
نکند راست بگویند ؟


این چهارصد و هفتاد و پنجمین کتابی ست
که می خوانم تا شاید
کسی ،جایی
چیزی از معمای نهفته در نگاهت
گفته باشد !

تسبیح نیستم اما
نفسم را به شماره انداخته است
شوق دستهای تو