جلوتر نیا خاکستری می شوی اینجا دلی را سوزانده اند

نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم

جلوتر نیا خاکستری می شوی اینجا دلی را سوزانده اند

نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم

دلم سَرک کشیدن های یواشکی می خواهد !

میان یقه ی پیراهنِ تو ...

کلمه هایی که با یاد تو می آیند

از جنس مغول اند

می آیند ...

آتش می زنند...

می سوزانند...

و می روند !

من برای معلمت نامه ای خواهم نوشت...

و به او خواهم گفت :

از مشق های زیادش

 که انگشت های کوچکت را خسته می کند بیذارم!

تمام مزرعه

"کافــــــــر" صدایش میزدند !

گل آفتابگردان کوچکی را 

که عاشق باران شده بود ...

وقتی لبخند زدی

در گودی گونه ات افتادم

دست و پای عقلم شکست!

و من تا همیشه

عاشق شدمa