دلت که تنگ یک نفر باشد ,
خود خداهم بیاید ...
تا خوش بگذرد و لحظه ای فراموش کنی فایده ندارد...
تو دلت تنگ است!
دلت برای همان یک نفر تنگ است...
تا نیاید
تا نباشد
هیچ چیز درست نمی شود...
تو دلت تنگ است!
چشم تو شهر فرنگی ست که دیدن دارد
دیدمت خوب ؛ دلم حس پریدن دارد
حرف ها می زند از دور نگاهت با من
برق چشمان تو الحق که شنیدن دارد
قاف امیّدی و پاهای من ِ دیوانه
در رسیدن به شما عزم دویدن دارد
این همه شعر سرودیم و تو هیچش خواندی
خودمانیم که ناز تو خریدن دارد !
دل من را به سر زلف خمت سخت ببند
چند روزی ست به سر فکر رمیدن دارد !
آب و آیینه و شور غزل و خوشه ی ماه ...
با تو مهتاب شبی کوچه دویدن دارد
رخ تو مرجع تقلید بهار است و در آن
میوه ی تازه ی لبخند تو چیدن دارد
شاعر شده ام پس از دل آزاری تو
عمری ست دلم اسیر عیاری تو ...
دیروز عجب مرگ گوارایی بود
با قهوه ی چشم های قاجاری تو !!
تـــــــــــــو را ...
بـــــایــــد پـــــــــــرســتـیــــد !!
کــــفـــــر نـــمـیـگــویــــم ...
عــــــاشـــــق خــــــدایـــــی هـسـتـــم
که مـــــــــــرا عــــــاشـــــق تـــــــــــو کرد !!
و تــــــــــــو را به من هــــــدیــــه داد
بـــــــاید پـــــــرستــــیــــد این هـــــدیه الــــــهــی را ...