جلوتر نیا خاکستری می شوی اینجا دلی را سوزانده اند

نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم

جلوتر نیا خاکستری می شوی اینجا دلی را سوزانده اند

نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم

گمان میکنی وقتی میروی بازنده منم؟

من فقط دلم را میبازم اما ضرر نمیکنم

خریدار بعدی دلم خداست که چه گران هم میخرد

چرا که سوگند خورده دلهای شکسته را میخرد

اما تو...

مردانگی ات را به من و خدا می بازی

 

زن که باشی،

عاقبت یک جایی،یک وقتی

به قول شازده کوچولو

دلت اهلیه یک نفر می شود...!

و دلت،

برای نوازش هایش تنگ میشود؛

حتی برای نوازش نکردنش!

تو میمانی و دلتنگی ها،

تو می مانی و قلبی که لحظه های دیدار تند تر می تپد.

سراسیمه می شوی،

بی دست و پا میشوی،

دلتنگ می شوی،

دلواپس می شوی،

دلبسته می شوی،

و می فهمی...

نمی شود "زن" بود و "عاشق" نبود...

تو به دنیای من سکوت ، به چشمم اشک و به قلبم درد آفریدی! ... چگونه می توان خالق این همه زیبایی را دوست نداشت...

  میگوینــــد تنهاییـــــت را پــــــیش فروش نکنـــی 

  وقـــــتش که برســــد بـــــه هر قیمتـــــی
   
    تنـــــهاییت را خـــــریدارنـــــد. 

     امــــا خبـــــر ندارنـــــــــد ،

      خـــــریداران امــروزی ، 
 
   پـــــر توقـــــع انــد 

       زود خـــسته میشونــد 

      تعویـــــضت میـــــکننــد  

    میــرونــد در پــی خــرید بـــعدی 

    آن وقــــت میشـــــوی دســــت دوم 

    دیگر کسی تنهاییت را خریدار نیست...