جلوتر نیا خاکستری می شوی اینجا دلی را سوزانده اند

نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم

جلوتر نیا خاکستری می شوی اینجا دلی را سوزانده اند

نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم

ه یکـــ جایی از زندگـــ ـی که رسیـــ ـدی

میفهمی رنـــ ـج را نبــــ ـاید امتــــــــــــــــــــداد داد!!

بـــ ـاید مثــــــــــــل یک چاقو که همه چیز را میبرد

و از میـــ ـانشان میــــــــــــــــگذرد

از بعضی آدم هـــ ـا بگذری

و بــــــرای همیشه تمــــ ــ ـامشـــ ـان کنی !!

مگـــــــ ـر قلب من بُتـــ بود ،

که خــ ــدا (( تـــو )) را برای شکستنش فرستــاد ؟؟

هـــــــــ ـر کس روشنـ ـایی دهــ ــد ،

عاقبتش دار استــ ...

سقف خــ ـانــه را ببین

(( اعــــــــــدام دستــ ـه بندی چــ ــراغهــ ـــا را )) !!

حـــــــــالا که قرار استـــ از تو

(( عبـــــــــــــــور کنم )) ،

بگــــ ــــــذار کفشهـــــــــــــــایم را در بیاورم ؛

تو هنــــــــــــــوز هم

برایم مقـــــ ـــــــــــدسی ....

حالا

حتی کلاغ ها هم به سامان رسیده اند

ولی من....

هنوز پافشاری میکنم

بر روی عشقی که

همان اول قصه به سر رسید