جلوتر نیا خاکستری می شوی اینجا دلی را سوزانده اند

نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم

جلوتر نیا خاکستری می شوی اینجا دلی را سوزانده اند

نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم

دوست داشتن همیشه گفتنی نیست گاه سکوت است 

 گاه نگاه غریبه

این درد مشترک من و توست که گاهی

نمیتوانیم در چشمان هم نگاه کنیم

میترسم از اینکه

روزی

یک جایی

من و تو

خیلی دور از هم

شب و روز در آغوش یک غریبه بی قرار هم باشیم...!!

زن ها گاهی اوقات چیزی نمیگویند
چون به نظرشان لازم نیست که چیزی گفته شود
با نگاهشان حرف میزنند…
به اندازه یک دنیا حرف میزنند
هرگز نباید از چشمان هیچ زنی ساده گذشت…!!

از من فاصله بگیر ...

هر بار که به من نزدیک میشوی

باور میکنم که هنوز میشود زندگی را دوست داشت

از من فاصله بگیر...

خسته ام از امیدهای کوتاه

می خواهم بروم!

همه چیز آماده رفتن است، جز دلم...

آن را که چشمانت پس بدهد

می بینی سالهاست که رفته ام...