-
[ بدون عنوان ]
1393/05/02 15:12
لب هایت را نه / آلبالوهای تک درخت باغچه را چشیده ام اما! / فکر کنم باز هم برنده توی
-
[ بدون عنوان ]
1393/05/02 15:11
عکس هایتان حاضر است / جراحی هم لازم نیست / غصه هایی که خوردید همه دفع شده اند!
-
[ بدون عنوان ]
1393/05/02 15:10
برای رسیدن به موفقیت این از پله ها بالا بروید / موفق نشدید، نگران نشوید / این پله ها را پایین بیایید و دوباره به راه تان ادامه دهید.
-
[ بدون عنوان ]
1393/05/02 15:10
چراغ که سبز شد / خط زرد را دنبال کنید و به آن سو بروید / قرمز ترین رویایتان آن سوی جاده است!
-
[ بدون عنوان ]
1393/05/02 15:01
آهای آفتاب برو آن پشت چشم بگذار و تا هزار بشمار / می خواهیم دور از چشم تو سایه هامان را ببوسیم.
-
[ بدون عنوان ]
1393/05/02 15:01
تار و پود هزار خواب رنگین اینجاست /بیا بنشین و دست به کار شو / من سر بر دامن تو می گذارم / تو هم برایم رویا بباف!
-
[ بدون عنوان ]
1393/05/02 15:01
کتاب سرنوشت را کجا پنهان کرده اید / قرار بود قهرمان ما باشیم.
-
[ بدون عنوان ]
1393/05/02 15:00
اینجا منتظرم / سوز سرد سرما اگر بیاید ژاکت ضخیم دارم و دستکشی بر دست/ تو اگر بیایی اما گیسوی پریشان دارم و آغوشی گرم.
-
[ بدون عنوان ]
1393/05/02 11:59
عشق همان سفر بی پایانی ست که مبدأ و مقصدش چشمان توست!
-
[ بدون عنوان ]
1393/05/02 11:58
نفس کشید ن را دوست دارم گاهی گا ه ش را فقط تو می دانی...
-
[ بدون عنوان ]
1393/05/02 11:57
ایـن شـعـر قـرار بـود یـک شـعـر بـلـنـد بـاشـد امـا از وقـتـی یـادم مـی آیـد تـو هـمـیـ ش ـه خیلی کـوتـاه آمـده ای و رفـتـه ای . . .
-
[ بدون عنوان ]
1393/05/02 11:56
من بزرگ شده ام آن قدر که دلم سادگی کو دکی هایم را می خواهد گاهی دلم از سن و سالم می گیرد می خواهم کود ک باشم بزرگ که باشی باید بغض ها ی زیادی را بی صدا دفن کنی
-
[ بدون عنوان ]
1393/05/02 11:55
چه طعمی دارد دویدن میان گندم زار وقتی برای دلخوشی هم که شده خیال ک ن م تـــــــــو برای لمس خرمن موهای من حاضری هزار هکتار خوشه ی گندم را به دنبال من بدو ی
-
[ بدون عنوان ]
1393/05/02 11:54
قـــــانعم... او قســــمت مــــن نبــــود مــــال مردم بـــود قــــــربـــ ـــ ون دل خودم که مـــــال مرد خور نیست!
-
[ بدون عنوان ]
1393/05/02 11:53
آرزو بکن... گوش های خدا پر از آرزوست و دستـــهایش پر از معجزه... آرزو بکن... شاید کو چ کترین معجزه اش بزرگترین آرزوی تو باشد
-
[ بدون عنوان ]
1393/05/02 11:53
پنجره را هم دو ج د اره کردن میدانی؟! توطئه ای در کار است... می خواهند سرم را گ رم کنند در ایـــن سردی نبودنت...
-
[ بدون عنوان ]
1393/05/02 11:52
تـــو فقـــط بـــگو مــی آیی... صنــــدلی کنــــار مــن طـــــاقت اش زیـــــــاد است...!!! راست است که دوس ت داشتن آدمی را دست و دلباز میکنـــد طوریــــکه حتی از دست میدهی کسی را که به خاطـــرش از همه گذشته ای
-
[ بدون عنوان ]
1393/05/02 11:51
بزرگترین هدیه ایی که میتوان به کسی داد: زمان است! هنگامیکه برای یک نفر وقت میگذاری، قسمتی از زندگ ی ت را به او می دهی که دیگر باز پس نمیگیری...
-
[ بدون عنوان ]
1393/05/02 11:50
دلــــم یک اتفاق ســاده میخـــواهد... مثل شکســــتن گلدان شمعدانی کنار حوض مادر بزرگ و در پی آن غرغر های بی امانش... و خنده های ریز ریز کودکی که دستپاچه تکه های گلدان فیروزه ای او را جمع میکند... یک رویای ناب... مثل مشت کردن اولین خوشه ی نور در آخرین ظهر تابستان و گریز زیرکانه اش از لابه لای انگشتانم... یک حضور بی م و...
-
[ بدون عنوان ]
1393/05/02 11:50
گاهی دانســتن دوبـــــــاره ی یک بودن میتواند سوســــــوی چراغ کوچکی از امیـــــد را در دلی زنـــــــده کند گاهی لازم است به آنـــــهایی که برای ت مهمند بفهمــــــ ــ انی که هستــــــی... تا آخــرش
-
[ بدون عنوان ]
1393/05/02 11:47
جاذبه سیب ، آدم را ب ه زمین زد و جاذبه زمین ، سیب را . فرقی نمیکند؛ سقوط ، سرنوشت دل دادن به هر جاذبه ای غیر از خداست به جاذبه ای می اندیشم که پروازم میدهد، خدا ...
-
[ بدون عنوان ]
1393/05/02 11:47
دلـــم می گیرد وقتی می بینم او هست... من هم هستــــم... اما " قســـــــمت "نیست!
-
[ بدون عنوان ]
1393/05/02 11:46
قــــلـب مهمانخانه نیست، که آدمــــها بیایند... دو سه ساعت،یا دو سه روزی توی آن بمانند و بعد بروند! قــــلب لانه ی گنجشک نیست که در بهـــار ساخته شود، و در پاییز،باد آن را با خودش ببرد! قلب؟! راستش نمیدانم چیست! اما این را میدانم که جای آدمــــــهای خیلی خوب است...
-
[ بدون عنوان ]
1393/05/02 11:46
قدم نزن اینـــجا این شعرها آنقدر بــــــارانی اند که میترسم تمــــام لحظه هـــــایت خیس شوند...!!!
-
[ بدون عنوان ]
1393/05/02 11:45
من بودم و تــــــو و یک عالمه حرف... و ترازویی که ســــهم تو را از شعــ ـ ـرهایم نشان می داد!!! کاش بودی و می فهـــــــمیدی وقت دلـــــتنگی یک آه چــ ــ ـقدر وزن دارد...
-
[ بدون عنوان ]
1393/05/02 11:44
ســــاده نگذر ! نگاهــــت را کوک کن شایــد ... کسی راز دلت را پیدا کــرد٬ و با خیس ی چشمانت هم آغوشی کـــرد
-
[ بدون عنوان ]
1393/05/02 11:44
بگذار همه بدانند چه قدر دلم میخواست روی شانههای تو به خواب روم. تو آرام بلند شدی دستهایم را از هم گشودی موهای پریشانم را شانه زدی. حالا این دختر کوچک که مدام تو را میخواهد خستهام کرده است. او حرفهای مرا نمیفهمد بیا و برایش بگو که دیگر باز نخو ا هی گشت
-
[ بدون عنوان ]
1393/05/02 11:44
با مـــن رفـت و آمــد نکـن! رفتــن فعل قشن گـ ـی نیست، با مـــن فقط راه بیـــآ
-
[ بدون عنوان ]
1393/05/02 11:43
بیزارم از آزادی وقتی در دستها ی تو اسیرم!!!
-
[ بدون عنوان ]
1393/05/02 11:43
دستی ناب و دست نخورده در میان دست هایت... پایی که هم پای تو باشد... قلبی که برای تو بتپد... چشمی تو را ببیند... ذهنی که درگیر تو باشد... و لبهایی که نام تو را تلاوت کند... همه ی اینها که باشد... تمام کائنات پیش چشمانت ناپدید میشود... در خلسه ای شیرین و شورانگیز فرو می روی.... زمان ثبت میشود...