جلوتر نیا خاکستری می شوی اینجا دلی را سوزانده اند

نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم

جلوتر نیا خاکستری می شوی اینجا دلی را سوزانده اند

نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم

مـَ.ن همـ ــینمـ ..

خـوب تمـ ــآشـا ڪـُטּ ..!

בُختــَرے ڪـہ براے בاشتــنــت ..

تمــامـــ شبـــ را بیـבار مـے ما نــَـב

و با تـ ـویــے ڪـہ نیــستے حرف مے زنــَـב ..!

בختــرے ڪـہ ...

زانــو میــزنـב لبــہ تختــش و چشمــــانش را مــے بنـבَב

و تنــــهـا آرزویـــَش را براے

هـــزارُمیـــن بـــــار بـہ خـُـــבا یـــاב آور مـــے شود !!

خـُــבا هم مثــل همیـــشهـ لبــــخنـב مے زنـב

از ایــטּ ڪـہ ×تـ ـــو × آرزوے همیشگے مـــטּ بوבے !!

رام می آید

آرام و تو حتی صدای قدم هایش را نمیشنوی

حتی او را نمی بینی و شاید حضورش را هم حس نکنی.

آرام در جانت رخنه میکند

در تمام وجودت ریشه میزند و زندگیت را تسخیر میکند

آنگاه تو چیزی در رگ هایت حس میکنی که آرام و قرارت را بریده

و این همان عشـق است که در جانت رخنه کرده

اگر شما یک سیب بد طعم را خورده باشید میتوانید طعم یک سیب خوب را درک کنید پس ، از تلخی های زندگی درس بگیرید تا بتوانید آن را درک کنید . . . چیز هایی که از دست داده ای را به حساب نیاور چون گذشته هرگز برنمیگردد اما گاهی اوقات ، آینده میتواند چیزهایی که از دست داده ای را برگرداند به آن فکر کن . . . .


هر لحظه تورا صرف می کنم

آهای همیشگی ترینم...

تمام فعلهای ماضیم را ببر

چه در گذر باشی چه نباشی

برای من

استمراری خواهی بود

من هر لحظه تو را صرف میکنم.

و امان از این بوی پاییزی و آسمان ابری...و نه آدم خودش میداند دردش چیست و نه هیچ کس دیگر...!فقط میداند هرچه هوا سردتر میشود دلش آغ وش گرم میخواهد