جلوتر نیا خاکستری می شوی اینجا دلی را سوزانده اند

نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم

جلوتر نیا خاکستری می شوی اینجا دلی را سوزانده اند

نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم

آنقدر هوای حوصله ام سرد است،که انگشتان احساسم سِر شده است... خدا جان،دیگر توان خواستن ندارم...امشب،تو دعا کن...من می گویم: آمین...!

سالهاست در گلو مانده اند...!کم کم دارد به بغض هایم خمس تعلق می گیرد…!

دلم چندین سال است روزه ی عشق گرفته است ! اذان افطارش را تو بگو

چشم در چشمانم دوخته ای

 و با نگاهت ناگفته ها را می گویی...

چقدر زیاداست اندوه ناگفته ها...

 آنقدر که هنوز لب نگشوده ای

 اما چشمانم سیلاب غم راه انداخته اند...

 و من شرمگینم در برابر

 چشمان دریایی تو...

فکر کسی است در سر و جنگی است در دلم / احساس می کنم که پلنگی است در دلم

آتشفشان مهر کسی ذوب می کند / هر قدر خشم و کینۀ سنگی است در دلم

عشق آمد و تمامی اندیشه ها بسوخت / با هر نشان و نامی و ننگی است در دلم

خورشید دوست شعله کشید از درون من / بر باد رفت هر چه سردی و تنگی است در دلم

قلبم کویر بود پر از خاک و خار و سنگ / دریا شد و هزار ماهی رنگی است در دلم