جلوتر نیا خاکستری می شوی اینجا دلی را سوزانده اند

نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم

جلوتر نیا خاکستری می شوی اینجا دلی را سوزانده اند

نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم


تو را چه نام دهم من ، فرشته یا که پری ؟

برای من تو خدایی دمیده در بشری

تو میرسی و دلم را تلاش بیهوده ست

نمی شود که نبازم ، نمی شود نبری

اگر تو عیب مرا هم نشان دهی غم نیست

که مثل آینه ها صادقانه مینگری

هنوز بعد تو سرگرم خاطرات توام

تو ای ستاره چه دنباله دار می گذری

برای با تو نشستن اگرچه من هیچم

برای بودن با من تو بهترین نفری

به بوی زلف تو از خویش می روم بی شک

شبی دوباره اگر شانه ای به مو ببری

تو مثل رودی و من مثل شاخه ای خشکم

خوشم به بودن با تو ، خوشم به دربدری


عزیز بودن جرم نیست

امتیازیست که تو در قلب من داری و

خیلی ها ندارند . . .


ﭼﻪﻗﺪﺭ ﺗﻨﻬﺎﺳﺖ

ﺷﺎﻋﺮﯼ ﮐﻪ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪﻫﺎﺵ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻣﯽﺭﻭﻧﺪ،

ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺗﻮ ﺍﻣﺎ ﻧﻤﯽﺭﺳﻨﺪ !


به تو وابسته ام ، مانند سربازی به سربندش

تو معروفی به دل بردن ، مونالیزا به لبحندش

چه حالی داشتم با رفتنت ، سربسته می گویم

شبیه حال مردی ، لحظه ی اعدام فرزندش . . .