جلوتر نیا خاکستری می شوی اینجا دلی را سوزانده اند

نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم

جلوتر نیا خاکستری می شوی اینجا دلی را سوزانده اند

نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم

تیله و شیرینی


boy and girl

یه پسر و دختر کوچولو داشتن با هم بازی میکردن. پسر کوچولو یه سری تیله داشت و دختر کوچولو چندتایی شیرینی با خودش داشت. پسر کوچولو به دختر کوچولو گفت من همه تیله هامو بهت میدم؛ تو همه شیرینیاتو به من بده. دختر کوچولو قبول کرد.
پسر کوچولو بزرگترین و قشنگترین تیله رو یواشکی واسه خودش گذاشت کنار و بقیه رو به دختر کوچولو داد. اما دختر کوچولو همون جوری که قول داده بود تمام شیرینیاشو به پسرک داد.
همون شب دختر کوچولو با ارامش تمام خوابیدو خوابش برد. ولی پسر کوچولو نمی تونست بخوابه چون به این فکر می کرد که همونطوری خودش بهترین تیله اشو یواشکی پنهان کرده شاید دختر کوچولو هم مثل اون یه خورده از شیرینیهاشو قایم کرده و همه شیرینی ها رو بهش نداده.

نتیجه اخلاقی داستان:
عذاب وجدان همیشه مال کسی است که صادق نیست
آرامش مال کسی است که صادق است
لذت دنیا مال کسی نیست که با آدم صادق زندگی می کند
آرامش دنیا مال اون کسی است که با وجدان صادق زندگی میکند

منبع:یکی بود یکی نبود


اگر سفر نکنی،
اگر کتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نکنی.
به آرامی آغاز به مردن می‌کنی


پ.ن: لیــاقــت میخــواهد...

.

.
بــودن در قلــب دختــرکی که تمــام دنــیایش ،
حــرف های نــزده اش است...!!


نـَــه ......
اِنـگـار ... تـــــو مَــــرد ِ رَفتَــن هَــــم نیسـتی ...

.

.
اینبـار جــایمـان عَــــــوَض !

.

.
تـــــــو بمـــــــان ؛
مَـــــن مَـــــــــردانــه می رَوَم ...

.

.
مَــــــــــــــــردانــــه...

بَعضـــیآ هَستَن کهـ ـصآدِفی وآرد زِندِگیـــ آدَمـ  ـمیشَنـ

تَکلیفِتـ بآهآشوُِن مَعلــــــومـ ـنیستـ

وَلیـ نَفَسِت بهـ نَفَسِشــــ  ـبَندهـ