جلوتر نیا خاکستری می شوی اینجا دلی را سوزانده اند

نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم

جلوتر نیا خاکستری می شوی اینجا دلی را سوزانده اند

نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم

تو ماه را دوست داری و
من ماه هاست تورا "دوست دارم"
نه ماه می داند...
نه تو ...

من در آستان چشمان تو

دلم را و تمام دلم را باختم

بی آن که بدانی و چه حقیرانه و مبهوت

به چشمانت خیره شدم که شاید...

راز نگاه گنگم را بفهمی

اما افسوس......

حالا که گاه گاهی

فرسنگها از من دورمی شوی

چه ملتمسانه

مردنم را ارزو میکنم

گاهی فکر میکنم......

کار تو سخت تر از منه

من یه دنیا دوستت دارم

وتو زیر بار این همه عشق

قد خم نمی کنی.......؟؟؟؟

خدا قوت نفسم...........

کاش فقط یکبار
عُمق چشمهایم را
نگاه میکردی و میدیدی که
من "تو را کم ندارم"
من فقط وجود مردی را کم دارم که
بگویید:
چرا دیگر چشمهایت سگ ندارد؟؟
چرا دیگر صدایت شوق ندارد؟؟
چرا....
چرا....
و
من تنها بگویم
تو بگو
که چرا این "من دیگر تو ندارد"...؟؟
گریه کردم،
برای داشتنت
برای بودنت
برای خندیدنت
برای خیانت کردنت
برای دوری بودنت
برای با من نبودنت . . .
حالا فقط بگذار تنهایی هایم را بر روی دوشت اشک بریزم
من حالا فقط
شده ام نگاه و دیگر هیچ . . .
کافیه نه؟

تــو مــاه رو دوســت داری

و

مــــن مــاه هــاســت تــــــــــــــــــــو را ...