جلوتر نیا خاکستری می شوی اینجا دلی را سوزانده اند

نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم

جلوتر نیا خاکستری می شوی اینجا دلی را سوزانده اند

نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم

چشم در چشمانم دوخته ای

 و با نگاهت ناگفته ها را می گویی...

چقدر زیاداست اندوه ناگفته ها...

 آنقدر که هنوز لب نگشوده ای

 اما چشمانم سیلاب غم راه انداخته اند...

 و من شرمگینم در برابر

 چشمان دریایی تو...

فکر کسی است در سر و جنگی است در دلم / احساس می کنم که پلنگی است در دلم

آتشفشان مهر کسی ذوب می کند / هر قدر خشم و کینۀ سنگی است در دلم

عشق آمد و تمامی اندیشه ها بسوخت / با هر نشان و نامی و ننگی است در دلم

خورشید دوست شعله کشید از درون من / بر باد رفت هر چه سردی و تنگی است در دلم

قلبم کویر بود پر از خاک و خار و سنگ / دریا شد و هزار ماهی رنگی است در دلم

مـَ.ن همـ ــینمـ ..

خـوب تمـ ــآشـا ڪـُטּ ..!

בُختــَرے ڪـہ براے בاشتــنــت ..

تمــامـــ شبـــ را بیـבار مـے ما نــَـב

و با تـ ـویــے ڪـہ نیــستے حرف مے زنــَـב ..!

בختــرے ڪـہ ...

زانــو میــزنـב لبــہ تختــش و چشمــــانش را مــے بنـבَב

و تنــــهـا آرزویـــَش را براے

هـــزارُمیـــن بـــــار بـہ خـُـــבا یـــاב آور مـــے شود !!

خـُــבا هم مثــل همیـــشهـ لبــــخنـב مے زنـב

از ایــטּ ڪـہ ×تـ ـــو × آرزوے همیشگے مـــטּ بوבے !!

رام می آید

آرام و تو حتی صدای قدم هایش را نمیشنوی

حتی او را نمی بینی و شاید حضورش را هم حس نکنی.

آرام در جانت رخنه میکند

در تمام وجودت ریشه میزند و زندگیت را تسخیر میکند

آنگاه تو چیزی در رگ هایت حس میکنی که آرام و قرارت را بریده

و این همان عشـق است که در جانت رخنه کرده

اگر شما یک سیب بد طعم را خورده باشید میتوانید طعم یک سیب خوب را درک کنید پس ، از تلخی های زندگی درس بگیرید تا بتوانید آن را درک کنید . . . چیز هایی که از دست داده ای را به حساب نیاور چون گذشته هرگز برنمیگردد اما گاهی اوقات ، آینده میتواند چیزهایی که از دست داده ای را برگرداند به آن فکر کن . . . .