جلوتر نیا خاکستری می شوی اینجا دلی را سوزانده اند

نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم

جلوتر نیا خاکستری می شوی اینجا دلی را سوزانده اند

نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم

چشمان تو...

جاسوسی بی پرواست

تو را در من حکایت می کند...

یه منبع آرامش میخوام...

 

یه شونه...

 

یه کوه دلخوشی... 

 

یه " تـــــــــــــــــو "

 

 

ای که خود سایه ی بالای سرم می باشی

مـایـه ی بـرکـت چـشمـان تـرم مـی بـاشی

کـمـکم کن کـه دوبـاره بـه تـو مـحتـاج شدم

بـاز در مـعـرکــه ی چـشـم تـو تـاراج شـدم

چند وقت است مرا عاشق خود ساخته ای

آتـش عـشـق بـه ایـن غـمـکـده انداخته ای

چند سالست که از چشم تو محروم شدم

بـاز قـربـانـی ایـن سـنـت مـرسوم شـدم

مـن بـه چـشمان اهـورایـیـت ایـمـان دارم

با که گویم که تو را دوست تر از جان دارم

هـمـه دار و نـدارم هـمـه چــیـزم هـسـتی

و بـه قـول دل غـمـدیـده، عـزیـزم هـستـی

شـیـوه چشم تو آموخت که عاشق باشم

پـای چـشمـان نـجـیـب تـو شـقایق باشم

گفتی

گفتی که ما به درد هم نمی خوریم!..

اما هرگز نفهمیدی...

من تو را برای دردهایم نمی خواستم...

این جمله رو داشته باش..


 
 
دلـــم تنگــ شــده بـــرای تو و دســـتی که حلقـــهـ می‌کنــــی دورم ُ

و همـــهـ چـــیزهای بعــدش ...