جلوتر نیا خاکستری می شوی اینجا دلی را سوزانده اند

نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم

جلوتر نیا خاکستری می شوی اینجا دلی را سوزانده اند

نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم

نگران نبودنت نباش

نگران نبودنت نباش .........نفرینت نمی کنم

همین که دیگر جایت در دعا هایم خالیست.

برایت کافیست...!

+

ادم حرصش می یاد...



شده بعضی وقتا یهو دیگه دوستش نداشته باشی ؟ به خودت میگی اصلأ واسه چی دوستش دارم ؟

 مگه کیه ؟ مگه واسم چیکار کرده ؟ مگه چی داره که از همه بهتر باشه ؟

اصلأ من که خیلی از اون بهترم... بعد به خودت می خندی

که اصلأ واسه چی اینقدر خودتو اذیت کردی ؟

یهو یه چیزی یادت میاد....

یه چیز خیلی کوچیک....

یه خاطره.....

یه حرف

یه لبخند

یه نگاه

و بعد

همین...

همین کافیه تا به خودت بیای و مطمئن بشی که نمی تونی فراموشش کنی

به سلامتی

 به سلامتی اونایی که دوسشون داریم و نمیفهمن !

خدا را دیده ای آیا ؟...

خدارا دیده ای آیا...


تو آیا دیده ای وقتی خطائی می کنی اما،


ته قلبت پشیمانی

و می خواهی از آن راهی که رفتی ، باز گردی

نمی دانی که در را بسته او یا نه؟

یکی با اولین کوبه، به در ، آهسته می گوید:

 بیا ای رفته، صد بار آمده ، باز  آ

که من در را نبستم، منتظر بودم که بر گردی


 

و هنگامی که می فهمی دگر تنهای تنهایی

رفیقی، همدمی ، یاری کنارت نیست

و می ترسی که راز  بی کسی را با کسی گوئی

یکی بی آنکه حتی لب گشائی

به آغوشی ،تو را گرم محبت می کند باعشق
تو آیا دیده ای

وقتی که بعد از قهر و بد عهدی

 به هنگامیکه بر سجاده اش با قامت شرمی

 به یک قد قامت زیبا، تو می آیی

 به تکبیری ، تو را همچون عزیز بی گناهی ، راه  خواهد داد

و می پوشاند او اسرار عیبت را

و از یاد تو هم ، بد عهدی ات را پاک خواهد کرد

جواب آن سلام آخرت را ، برتو خواهد داد

و با یک نقطه در سجده ، تو گویا باز هم ، در اول  خطی

 

خدا را دیده ای آیا ؟...

تَـ ل ـخ میگُــذرتَـ ل ـخ میگُــذرב !ב !

ایـטּ روزـهــآ رآ میگـــویَــم ...

کـﮧ قَـرآر اَستـــ اَز تــُــو..

کـﮧ آرآم ِ جـآלּ لَـפـظـﮧ ـهـآیـَم بـوבﮮ

بَـرآﮮ ِ בلَ ـم یکــ اِنـωــآטּ  مَعمـولـی بـωــآزمـ