به
سلامتی اونی که واسه رفتنش گریه کردی
......
اون رفت واسه رفیقاش تعریف کرد باهم خندیدن
.......
هیچ
شباهتی به یوسف نبی ندارم...
نه رسولم
.....
نه زیبایم
....
نه عزیز کرده ام
....
نه چشم به راهی دارم
....
فقط در چاه افتاده ام
...........
می دانم...
یکی از آن روزهای مبهم دور،
وقتی جلوی تلویزیون روی کاناپه لم داده ای،
و بچه ها از سرو کولت بالا می روند؛
درست همان لحظه که قراراست احساس کنی خوشبخت ترینی،
ناگهان...
یاد من به سینه ات چنگ می زند...!