جلوتر نیا خاکستری می شوی اینجا دلی را سوزانده اند

نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم

جلوتر نیا خاکستری می شوی اینجا دلی را سوزانده اند

نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم

به سلامتی اونی

به سلامتی اونی که واسه رفتنش گریه کردی ......
اون رفت واسه رفیقاش تعریف کرد باهم خندیدن
.......

شباهتی وجود ندارد

هیچ شباهتی به یوسف نبی ندارم...
نه رسولم
.....
نه زیبایم
....
نه عزیز کرده ام
....
نه چشم به راهی دارم
....
فقط در چاه افتاده ام
...........

زمانش رسیده

وقتى دیدى ناراحتى یا خوشحالیت براش فرقى نمى کنه، دیگه وقتشه فراموشش کنى

دم باران گرم

دمش گرم …
باران را می گویم،
به شانه ام زد و گفت:
“خسته شدی …
امروز را تو استراحت کن…
من به جایت می بارم. “

می دانم...

یکی از آن روزهای مبهم دور،

وقتی جلوی تلویزیون روی کاناپه لم داده ای،

و بچه ها از سرو کولت بالا می روند؛

درست همان لحظه که قراراست احساس کنی خوشبخت ترینی،

ناگهان...

یاد من به سینه ات چنگ می زند...!