-
[ بدون عنوان ]
1391/07/30 19:40
بـ ـودن و نبـ ـودنت هـ ـم خوب است! اینهـ ـا اگـ ــر نبـ ـاش ــد کِـ ـی از نبـ ـودنت بمیــ ـــرم و ... کجـ ـا بـ ـرای بـ ـاز دوبـ ـاره بـ ـودنت پـ ـر پـ ـر بـ ـزنـ ـم؟! بـ ـگـ ــ ــذار زنـ ـدگیـ ـم همیـ ـن قــ ــدر غیــ ــرعـ ـادی بـ ـاشد مـ ـن همـ ـه ایـ ـن هـ ـا را دوست دارم
-
[ بدون عنوان ]
1391/07/30 19:35
نه صدایش را نازک می کرد... و نه دستانش را "آردی"... از کجا باید به "گرگ" بودنش شک میکردم؟!!
-
[ بدون عنوان ]
1391/07/30 19:34
غمگینــم... مثه عکسـی در اعلامیــــه ی ترحیـــــم ! کـــه "لـــبخنــدش" .. دیگــران را "مـی گــریـانـد" ...!
-
[ بدون عنوان ]
1391/07/30 19:31
گرگ هم که باشی عاشق بره ای خواهی شد که تو را به علف خوردن وا می دارد و رسالت عشق این است شدنِ آنچه نیستی !
-
اگه خدا بودم.........
1391/07/30 19:30
*من اگه خـــــــــــــــــــــدا بودم ...* * یه بار دیگه تمـــــــــــــــوم بنده هام رو میشمردم * * ببینم که یه وقت یکیشون تنــــــــــــــها نمونده باشه ...* *و هوای دو نفره ها رو انقدر به رخ تک نفره ها نمی کشیدم!!!!*
-
[ بدون عنوان ]
1391/07/30 19:25
من و تو من ... یک، دو ، سه گام دورتر از تو ایستاده ام و آرام... آرام ... کودکی های گمشده ام را بزرگ میکنم ..!! تو ، اما، لجوج ، نگاه از من برگرفته ای و ذره... ذره ؛ خودت را گریه میکنی . . شمعدانی های نگاهم را ، نذر امامزاده کرده ام اگر ... اگر ... اگر ... ببینی ام ...!!
-
[ بدون عنوان ]
1391/07/30 19:22
چــه بیـــرحم می شوی، تقــدیـــر آنـــــــگاه کـــه می گویــــــــی : تقصـــــیر خودت بـــــــود ........
-
غیر قابل توضیح...
1391/07/29 19:39
می دونی تو دنیا هیچ چیز غیر قابل توضیح تر از این اتفاق نیست که... اونیکه من بزرگش کردم کوچیکم کرد...!
-
[ بدون عنوان ]
1391/07/29 19:37
اینگونه مرا نگاه نکن ، فکر کرده ای که از نگاهت خسته میشوم ، نه عزیزم بیشتر از اینکه هستم عاشقت میشوم پس آنقدر نگاهم کن ، تا دیوانه شوم ، باز هم نگاهم کن تا از حال بروم و فدای عشقت شوم.
-
[ بدون عنوان ]
1391/07/29 19:25
گنه کردم گناهی پر ز لذت در آغوشی که گرم و آتشین بود گنه کردم میان بازوانی که داغ و کینه جوی آهنین بود در آن خلوتگه آرام و خاموش نگه کردم به چشم پر ز رازش دلم در سینه بی تابانه لرزید ز خواهش های چشم پر نیازش در آن خلوتگه تاریک و خاموش پریشان در کنار او نشستم لبش بر روی لبهایم هوس می ریخت ز اندوه دل دیوانه رستم فرو...
-
[ بدون عنوان ]
1391/07/28 17:52
یه خردادی هیچ وقت پشت سرشو نگاه نمیکنه چون طاقت دیدن غش و ضعف خاطرخواهاشو نداره که بعد از رد شدنش حالشون بحرا نی میشه !
-
[ بدون عنوان ]
1391/07/28 15:24
حالا که دیگر دستم به آغوشت نمیرسد و بوسیدنت موکول شده به تمامی روزهای نیامده.. حالا که هر چه دریا و اقیانوس را از نقشه جهان پاک کردی مبادا غرق شوم در رویایت باید اسمم را در کتاب گینس ثبت کنم تا همه بدانند - زنی با سنگین ترین بار دلتنگی روی شانه هایش - تو را دوست میداشت میبینی عشق همیشه جاودانگی میاورد
-
[ بدون عنوان ]
1391/07/28 15:18
با توام ای لنگر تسکین! ای تکانهای دل! ای آرامش ساحل! با توام ای نور! ای منشور! ای تمام طیفهای آفتابی! ای کبود ِ ارغوانی! ای بنفشابی! با توام ای شور، ای دلشورهی شیرین! با توام ای شادی غمگین! با توام ای غم! غم مبهم! ای نمیدانم! هر چه هستی باش! اما کاش... نه، جز اینم آرزویی نیست: هر چه هستی باش! امـــــ ـ ـا بــ ـ ـاش!
-
[ بدون عنوان ]
1391/07/28 14:05
حدس میزنم که خواهی گریخت التماس نمیکنم از پیات نمیدوم اما صدایت را در من جا بگذار! میدانم که از من دل میکنی راهت را نمیبندم اما عطر موهایت را در من جا بگذار! میدانم که از من جدا خواهی شد خیلی ویران نمیشوم از پا نمیافتم اما رنگت را در من جا بگذار! احساس میکنم تباه خواهی شد و من خیلی غمگین میشوم اما گرمایت...
-
[ بدون عنوان ]
1391/07/28 01:26
باد بهار آمد و آورد بوی تو شد تازه باز در دل من آرزوی تو در آرزوی آنکه چو گل در برت کشم هر صبح چون نسیم دویدم به کوی تو چون غنچهای که باز شود در سپیدهدم گردد شکفته این دل خونین به روی تو تا پاکتر به روی تو افتد نگاه من خود را به شک شوید و آید به سوی تو پروانه و نسیم و من ای گلبن مراد هستیم روز و شب همه در جستجوی تو...
-
[ بدون عنوان ]
1391/07/28 01:25
داشتم از این شهر میرفتم صدایم کردی جا ماندم از کشتی ای که رفت و غرق شد البته... این فقط می تواند یک قصه باشد در این شهر دود و آهن دریا کجا بود که من بخواهم سوار کشتی شوم و... تو صدایم کنی فقط می خواهم بگویم تو نجاتم دادی تا اسیرم کنی
-
[ بدون عنوان ]
1391/07/28 01:23
وقتی نیستی که هیچ وقتی هستی دو وقت دلم می گیرد یکی وقتی با "بله" جواب می دهی یکی وقتی "شما" صدایم می کنی چگونه صدایت کنم که با "جانم" جواب دهی؟ و "تو" صدایم کنی؟ می گویی:خودت هم همیشه "شما" صدا می زنی مرا!! می گویم : وقتی می گویم "شما" منظورم تویی و تمام خوبی...
-
[ بدون عنوان ]
1391/07/28 01:21
که بود آنکه نشانیام را به تو داد؟ که بود او؟ از کدامین راه؟ بگو! چگونه؟ از کجا برای تسخیر روح من آمدهای منی که تلخترین بودم منی که الهه خشم با تاجی از تیغ و خار و منی که خداوند تنهایی که بود آنکه نشانیام را به تو داد؟ چه کسی راهنمای تو بود؟ کدامین صخره، کدامین دود، کدامین آتشدان؟ زمین لرزید گیلاسهای پایهدار از...
-
[ بدون عنوان ]
1391/07/28 01:19
خبر به دورترین نقطهی جهان برسد نخواست او به منِ خسته بیگمان برسد شکنجه بیشتر از این که پیش چشم خودت کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد؟ چه میکنی اگر او را که خواستی یک عمر به راحتی کسی از راه ناگهان برسد ... رها کنی، برود، از دلت جدا باشد به آنکه دوستترش داشته ... به آن برسد رها کنی بروند و دو تا پرنده شوند خبر به...
-
[ بدون عنوان ]
1391/07/28 01:18
از چشمهای من هیجان را گرفته اید این روزها عجب خودتان را گرفته اید اردیبهشت نیست که اردی جهنم است لبهای سرختان کـــــه دهان را گرفته اید به چرت و پرت و فحش و ... ببخشید مدتی ست از شعرهام لحن و بیان را گرفته اید خانم! جسارت است ببخشید یک سوال با اخمتان کجای جهـــــــــان را گرفته اید؟ خانم ! شما که درس نخواندید ....پس...
-
[ بدون عنوان ]
1391/07/28 01:17
باران و چتر و شال و شنل بود و ما دو تا… جوی و دو جفت چکمه و گِل بود و ما دو تا… وقتی نگاه من به تو افتاد، سرنوشت تصدیق گفتههای «هِگِل» بود و ما دو تا… روز قرارِ اوّل و میز و سکوت و چای سنگینی هوای هتل بود و ما دو تا افتاد روی میز ورقهای سرنوشت فنجان و فال و بیبی و دِل بود و ما دو تا کمکم زمانه داشت به هم...
-
[ بدون عنوان ]
1391/07/28 01:13
از صورتت نقاشی کشیده ام همانطور که دلم میخواست باشی حالا چشمهایت فقط مرا میبیند و لبخند همیشگیت لحظه های نبودنت را میپوشاند فقط مانده ام هوس بوسیدنت را چه کنم؟ ......
-
[ بدون عنوان ]
1391/07/28 01:11
بی تو اندیشیدهام کمتر به خیلی چیزها میشوم بیاعتنا دیگر به خیلی چیزها تا چه پیش آید برای من نمیدانم هنوز دوری از تو میشود منجر به خیلی چیزها غیر معمولی است رفتار من و شک کرده است ـ چند روزی میشود ـ مادر به خیلی چیزها عکسهایت، نامههایت، خاطرات کهنهات میزنند اینجا به روحم ضربه خیلی چیزها هیچ حرفی نیست دارم...
-
[ بدون عنوان ]
1391/07/28 01:01
قلبت که میزند، سر من درد میکند این روزها سراسر من درد میکند قلبت که ... نیمهی چپ من تیر میکشد تب کرده، نیم دیگر من درد میکند تحریک میکند عصب چشمهام را چشمی که در برابر من درد میکند شاید تو وصلهی تن من نیستی، چقدر جای تو روی پیکر من درد میکند هی سعی میکنم که تو را کیمیا کنم هی دستهای مسگر من درد میکند...
-
[ بدون عنوان ]
1391/07/28 00:58
گریه کردم گریه هم اینبار آرامم نکرد هرچه کردم... هرچه... آه! انگار آرامم نکرد روستا از چشم من افتاد، دیگر مثل قبل گرمی آغوش شالیزار آرامم نکرد بی تو خشکیدند پاهایم کسی راهم نبرد درد دل با سایه و دیوار آرامم نکرد خواستم دیگر فراموشت کنم، اما نشد خواستم، اما نشد، این کار آرامم نکرد سوختم آنگونه در تب، آه! از مادر بپرس...
-
[ بدون عنوان ]
1391/07/28 00:45
روبهروی من فقط تو بودهای از همان نگاه اولین از همان زمان که آفتاب با تو آفتاب شد از همان زمان که کوه استوار آب شد از همان زمان که جستجوی عاشقانه مرا نگاه تو جواب شد
-
[ بدون عنوان ]
1391/07/28 00:34
گفتی که:«- مرا با تو نه سِرّی، نه سری هست.» گر سرّ و سری نیست، نهانی نظری هست. گرداب، شکیباییم آموخت که دیدم گاه از من سودازده، سرگشته تری هست برگی ست که پیچان به کف باد خزان است گر در همه ی شهر چو من در به دری هست گشتند پی فتنه بر هر گوشه ی این شهر: در گوشه ی چشمان تو گویا خبری هست با یاد تو گر آه برآرم، نه غمین است؛...
-
[ بدون عنوان ]
1391/07/28 00:31
چه مبارک است این غم که تو در دلم نهادی به غمت که هرگز این غم ندهم به هیچ شادی ز تو دارم این غم خوش به جهان ازین چه خوشتر تو چه دادیم که گویم که از آن بهام ندادی چه خیال میتوان بست و کدام خواب نوشین به ازین در تماشا که به روی من گشادی تویی آن که از تو خیزد همه خرمی و سبزی نظر کدام سروی؟ نفس کدام بادی؟ همه بوی آرزویی...
-
[ بدون عنوان ]
1391/07/28 00:28
خواستند از عشق آغوش و بوسه را حذف کنند عشق از آغوش و بوسه حذف شد...
-
[ بدون عنوان ]
1391/07/28 00:17
ما را به اجبار هم که شده سر به زیر کن خیری ندیدهایم از این اختیارها باید برای دیدن تو مهزیار شد یعنی گذشت از همگان، محض یارها...