قـرار بـود یـک شـعـر بـلـنـد بـاشـد
امـا از وقـتـی یـادم مـی آیـد
تـو هـمـیـشـه خیلی کـوتـاه
آمـده ای
و رفـتـه ای . . .
من بزرگ شده ام
آن قدر که
دلم سادگی کو دکی هایم را می خواهد
گاهی دلم از سن و سالم می گیرد
می خواهم کودک باشم
بزرگ که باشی
باید بغض های زیادی را بی صدا دفن کنی
وقتی
برای دلخوشی هم که شدهتـــــــــو
خوشه ی گندم را
به دنبال من بدوی
او قســــمت مــــن نبــــود
مــــال مردم بـــود
قــــــربــــــون دل خودم که مـــــال مرد خور نیست!
آرزو بکن...
گوش های خدا پر از آرزوست و دستـــهایش پر از معجزه...
آرزو بکن...
شاید کوچکترین معجزه اش بزرگترین آرزوی تو باشد