جلوتر نیا خاکستری می شوی اینجا دلی را سوزانده اند

نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم

جلوتر نیا خاکستری می شوی اینجا دلی را سوزانده اند

نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم

داشتم از این شهر میرفتم

صدایم کردی

جا ماندم

از کشتی ای که رفت و غرق شد

البته...

این فقط می تواند یک قصه باشد

در این شهر دود و آهن

دریا کجا بود

که من بخواهم سوار کشتی شوم و...

تو صدایم کنی

فقط می خواهم بگویم

تو نجاتم دادی

تا اسیرم کنی

وقتی نیستی که هیچ
وقتی هستی دو وقت دلم می گیرد
یکی وقتی با "بله" جواب می دهی
یکی وقتی "شما" صدایم می کنی
چگونه صدایت کنم که با "جانم" جواب دهی؟
و "تو" صدایم کنی؟
می گویی:خودت هم همیشه "شما" صدا می زنی مرا!!
می گویم : وقتی می گویم "شما" منظورم تویی و تمام خوبی هایت
من که غیر از تو خوبی ندارم
وقتی با منی
بگویی "ما" یا "شما" فرقی نمی کند

که بود آنکه نشانی‌ام را به تو داد؟
که بود او؟

از کدامین راه؟
بگو!
چگونه؟
از کجا برای تسخیر روح من آمده‌ای
منی که تلخ‌ترین بودم
منی که الهه خشم
با تاجی از تیغ و خار
و منی که خداوند تنهایی

که بود آنکه نشانی‌ام را به تو داد؟
چه کسی راهنمای تو بود؟
کدامین صخره، کدامین دود، کدامین آتشدان؟

زمین لرزید گیلاس‌های پایه‌دار
از شراب خورشید نوشیدند
و من پر شدم از تو
و من پر شدم از عشقی باکره
که تو باشی
که بود انکه نشانی‌ام را به تو داد؟

بیش از آنکه برنجانم
رنجیده شدم
بیش از آنکه دوستم بدارند
دوستشان داشتم
بیش از آنکه عشقم دهند
عشقشان

و این حاصلی است از سالی دور تا امروز
قلبی به زخم اندر نشسته را
کنون مرا می‌خوانید.

خبر به دورترین نقطه‌ی جهان برسد

نخواست او به منِ خسته بی‌گمان برسد

 شکنجه بیشتر از این که پیش چشم خودت

کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد؟

 چه می‌کنی اگر او را که خواستی یک عمر

به راحتی کسی از راه ناگهان برسد ...

 رها کنی، برود، از دلت جدا باشد

به آنکه دوست‌ترش داشته ... به آن برسد

 رها کنی بروند و دو تا پرنده شوند

خبر به دورترین نقطه‌ی جهان برسد

 گلایه‌ای نکنی بغض خویش را بخوری

که هق هق تو مبادا به گوششان برسد

 خدا کند که ... نه! نفرین نمی‌کنم که مباد

به او که عاشق او بوده‌ام زیان برسد

 خدا کند فقط این عشق از سرم برود

خدا کند که فقط زود آن زمان برسد

از چشمهای من هیجان را گرفته اید
این روزها عجب خودتان را گرفته اید

اردیبهشت نیست که اردی جهنم است
لبهای سرختان کـــــه دهان را گرفته اید

به چرت و پرت و فحش و ... ببخشید مدتی ست
از شعرهام لحن و بیان را گرفته اید

خانم! جسارت است ببخشید یک سوال
با اخمتان کجای جهـــــــــان را گرفته اید؟

خانم ! شما که درس نخواندید ....پس کجا
کی دکترای زخــــــــــــــــم زبان را گرفته اید

خانم! جواب نامه ندادید بس نبود؟
دیگر چـــــــرا کبوترمان را گرفته اید

خانم! عجالتا برویم آخــــــــــــــــر غزل
نه اینکه وقت نیست امان را گرفته اید