گاهــی حجـم دلــــتنـگی هایــم
آن قــــدر زیـاد میشود
که دنیــــا
با تمام وسعتش
برایـَم تنگ میشود ...
دلتنــگـم
دلتنـــــگ کسی کـــــه
گردش روزگــــارش به من که رسیــــد از حرکـت ایستـاد
دلتنگ کسی که دلتنگی هایم را ندید...
دلتنگ خودم...
خودی که مدتهـــــــــاست گم کـر د ه ام
گذشت دیگر آن زمان که فقط یک بار از دنیا می رفتیم
حالا یک بار از شهر می رویم
یک بار از دیار … یک بار از یاد … یک بار از دل … و یک بار از دست
گرگ با همنوعانش شکار میکند !
خو میگیرد ، زندگی میکند !
ولی چنان به آنان بی اعتماد است
که شب هنگام خواب
با یک چشم باز میخوابد !!!
شاید گرگ معنی رفاقت را خوب درک کرده است.....!!!
ﻧﻪ .…
ﻣﻦ ﻓﻘﻂ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ :
ﻭﻗﺘﯽ ﺩﻟﺖ ﺑﺎ ﻣﻦ ﻧﯿﺴﺖ
ﺑﻮﺩﻧﺖ ﻣﺸﮑﻠﯽ ﺭو ﺣﻞ ﻧﻤﯽ ﮐﻨه
ﺗﻨﻬﺎ ﺩﻟﺘﻨﮕﺘﺮﻡ ﻣﯿﮑﻨه