جلوتر نیا خاکستری می شوی اینجا دلی را سوزانده اند

نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم

جلوتر نیا خاکستری می شوی اینجا دلی را سوزانده اند

نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم

ابر از آسمان اجازه نمی گیرد.



 پاییز در اختیار باغ نیست و برگ بی رضایت درخت به باد می رود.



 نا خوانده می آید.بی در زدن.



 ناگهان! نشسته ای که نفست می گیرد.



 نگاهش می کنی که چه آرام می رود توی جانت!



 اختیاری نداری.



 می توانی راه بروی.می توانی بخوابی.می توانی بخندی.



 می توانی زندگی کنی.



 می تواند بیاید، پا به پایت با تو ،در تو



 ساعت در دست اوست.راه را او می برد...



بگذریم.دلتنگی مقدمه ندارد....


مهم نیست در چه سنی باشم

 

 هر زمان چیز جدید یا عالی می بینم

 

 دلم میخواهد فریاد بزنم ... " مامان بیا نگاه کن "


 دسـتـانـم شـایـد



 اما دلم نمی رود به نوشتن!



 این کلمات به هم دوخته شده کجا...



 احساسات من کجا . . .



 ایـن بـار . . .



 نـخـوانـده مـرا بـفـهـم . . .

                      منبع:جملات زیبا و دلنشین راد

قشنگترین اتفاق ذهنم



حادثه ی شنیدن صدای تو بود ...!



چقدر تنهایم



وقتی



گاهی کم می شوی ...!

                                  


گاهــی حجـم  دلــــتنـگی هایــم


آن قــــدر زیـاد میشود


که دنیــــا


با تمام وسعتش


برایـَم تنگ میشود ...


 دلتنــگـم


دلتنـــــگ کسی کـــــه


گردش روزگــــارش به من که رسیــــد از حرکـت ایستـاد


دلتنگ کسی که دلتنگی هایم را ندید...


دلتنگ خودم...


خودی که مدتهـــــــــاست گم کـر د ه ام


گذشت دیگر آن زمان که فقط یک بار از دنیا می رفتیم


حالا یک بار از شهر می رویم


یک بار از دیار … یک بار از یاد … یک بار از دل … و یک بار از دست