دسـتـانـم شـایـد
اما دلم نمی رود به نوشتن!
این کلمات به هم دوخته شده کجا...
احساسات من کجا . . .
ایـن بـار . . .
نـخـوانـده مـرا بـفـهـم . . .
گاهــی حجـم دلــــتنـگی هایــم
آن قــــدر زیـاد میشود
که دنیــــا
با تمام وسعتش
برایـَم تنگ میشود ...
دلتنــگـم
دلتنـــــگ کسی کـــــه
گردش روزگــــارش به من که رسیــــد از حرکـت ایستـاد
دلتنگ کسی که دلتنگی هایم را ندید...
دلتنگ خودم...
خودی که مدتهـــــــــاست گم کـر د ه ام
گذشت دیگر آن زمان که فقط یک بار از دنیا می رفتیم
حالا یک بار از شهر می رویم
یک بار از دیار … یک بار از یاد … یک بار از دل … و یک بار از دست