بـابـا لنگ בراز
عزیـزم تمـام בلخوشے בنیای
مـטּ بـﮧ این است که نـבانی و בوستت
بـב ارم ! وقتــی میفهمے و میرانے ام چیــزی בروטּ בلـم فـرو میــریزב ... چیــزی شــبیـﮧ غــرور! بابا لنگ دراز عزیــزم لطـفا گـاهـی
خــوבت را بـﮧ نفهمــیـבن بزטּ و بگذار בوستت بدارم ... بعد از تو هیچڪس الفبای روح و خطـوط
قلبـم را نخواهـב خوانـב...نمیــگـذارمـ...نمیخواهــمـ ...! بابـا لنـگ درازِ مـטּ هــمیـטּ که هســتی בوسـتت בارم ... حتــی سایــﮧ ات را ڪـﮧ هرگز بـﮧ آטּ טּـمیرسمـ ...!
قـلـبــم بـویِ کـافــور می دهـد ! و کفـن می کنـنـد
شـب بـه شـب...
در آن مُـرده شـورهـا آرزویـی را غُسـل می دهـنـد