به آتش نگاهش اعتماد نکن !
لمس نکن !
به جهتی بگریز که بادها خالی از عطر اویند !
به سرزمینی بی رنگ ،
بی بو ، ساکت !
آری !
بگریز و پشت ِ ابدیت ِ مرگ پنهان شو ،
اگر خواستار جاودانگی ِ عشقی !
جان دارم و برسینه نفس می آید.برتو و عشق تو ای یار وفا خواهم کرد....
نبودی بی تو پنهان گریه کردم..تو رادیدم و خندان گریه کردم....بــــرای ایــنکـــــه
اشکــهایم رانبینی..نشستـــم زیرباران گـــــــریــه کــــــردم...
تو جگر گوشه هم از شیر گرفتی و هنوز
من بیچاره همان عاشق خونین جگرم
خون دل میخورم و چشم نظر بازم جام
جرمم این است که صاحبدل و صاحب نظرم
من که با عشق نراندم به جوانی هوسی
هوس عشق و جوانی است به پیرانه سرم
پدرت گوهر خود تا به زر و سیم فروخت
پدر عشق بسوزد، که درآمد پدرم
عشق و دلدادگی و حسن و جوانی و هنر
عجبا ! هیچ نیارزید که بی سیم و زرم
هنرم ، کاش ! گره بند زر و سیمم بود
که به بازار تو کاری نگشود از هنرم
سیزده را همه عالم به در از شهر کنند
من خود آن سیزدهم کز همه عالم بدرم
تا به در و دیوارش تازه کنم عهد قدیم
گاهی از کوچه معشوقه خود می گذرم
تو از آن دگری رو مرا یاد تو بس
خود تو دانی که من از آن جهانی دگرم
از شکار دگران چشم و دلی دارم سیر
شیرم و جوی شغالان نبود آبخورم
خون دل موج زند در جگرم چون یاقوت
شهریارا چکنم لعلم و والا گهرم!