جلوتر نیا خاکستری می شوی اینجا دلی را سوزانده اند

نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم

جلوتر نیا خاکستری می شوی اینجا دلی را سوزانده اند

نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم


به کمال ِ عجز گفتم

که به لب رسید جانم!

به غرور و ناز گفتی:

تو مگر هنوز هستی؟!


ما را تو به خاطری همه روز

یک روز تو نیز یاد ما کن ...

سعدی


ساعت دیدار
به‌وقت قرارهای عاشقانه بود .
دیر رسیدی !
هیچ عاشقی ساعت‌َش را
به‌وقت گرینویچ تنظیم نمی‌کند !

                                                                   رضا کاظمی


صد نامه فرستادم

صد راه نشان دادم

یا راه نمی دانی

یا نامه نمی خوانی


منم

درختی که برگهایش را ریخت

تا تو ماه را

از میان شاخه هایش تماشا کنی .