و چشمان ات راز ِ آتش است.
و عشق ات پیروزی ِ آدمی ست
هنگامی که به جنگ تقدیر می شتابد .
و آغوش ات
اندک جایی برای زیستن
اندک جایی برای مردن
و گریز ِ شهر
که با هزار انگشت
به وقاحت
پاکی ِ آسمان را متهم می کند .
اما
با این
همه
تقصیر من نبود
که با این همه...
با این همه امید قبولی
در
امتحان سادهْ تو رد شدم
اصلاً نه تو ، نه من!
تقصیر
هیچ کس نیست
از خوبی تو بود
که من
بد شدم!
...«هی فلانی ! زندگی شاید همین باشد ؟
یک فریب ساده و کوچک .
آن هم از دست ِ عزیزی که تو دنیا را
جز برای او و جر با او نمی خواهی .
من گمانم زندگی باید همین باشد .