سکوتم تشنه ی لمس صدای توست
به سانِ یک بیابان و امید روز بارانی
چه دلگیرم از این "شب بی تو بودن ها"
و دلتنگ همان طعم گس شب های آبانی
شب یلدا گذشت اما هنوز هم می رنجم
از این روزای کوتاه و از این شب های طولانی
تمام شب میان خواب هایم در گذر هستی
اگرچه تو گذشتی از دلم با هرچه آسانی
لباس گرم بر تن کن، کلاهی بر سرت بگذار
که بد تا می کند دلسردیت همچون زمستانی...
نوید هفتاد قرن قحطی برایم داشت
تمام خاطراتت، هفتمین ماه فراوانی
وجودم از تو سرشار و خیالم از تو لبریز است
فراموشت نخواهم کرد، آنی و کمتر از آنی
ازوبلاگ :پانتومیم چشمانت
هروقت بین دو انتخاب مردد بودی , شیر یا خط بنداز..
مهم نیست شیر بیفته یا خط ...
مهم اینه که اون لحظه ای که سکه داره رو هوا می چرخه ,
یه دفعه بفهمی دلت بیشتر میخواد شیر بیفته یا خط ... !
من ارگ بــم و خشت به خشتم متلاشی
تو نقش جهان ، هر وجبت ترمه و کاشی
این تاول و تبخال و دهان سوختگیها
از آه زیاد است ، نــه از خوردن آشی
از تُنگ پریدیم به امید رهایـــی
ناکام تقلایی و بیهوده تلاشی
یک بار شده بر جگرم زخـــم نکاری ؟
یک بار شده روی لبم بغض نپاشی ؟
هر بار دلم رفت و نگاهی بـه تو کردم
بر گونهی سرخابیات افتاد خراشی
از شوق همآغوشی و از حسرت دیدار
بایست بمیرم چه باشی چـه نباشی ...
مادر ،
خودش هم که نباشد ، مادری اش را برای تو می گذارد
عشقش را برایت در لبخند دخترکی در گوشه پیاده رو ،
نگرانی اش را برایت در پس داستان پیرمرد راننده ،
دعای خیرش را در دستان لرزان پیرزنی که تاخانه همراهیش کردی
مادر خودش هم که نباشد ، مادری اش را پیش تو جامیگذارد
حتی اگر دستانش از دنیا کوتاه باشد
حواست باشد ، او حواسش به تو هست ...