جلوتر نیا خاکستری می شوی اینجا دلی را سوزانده اند

نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم

جلوتر نیا خاکستری می شوی اینجا دلی را سوزانده اند

نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم

حرفت که می شود با خنده می گویم : یادش بخیر ، فراموشش کردم …
اما نمی دانند هنوز هم کسی اشتباه تماس می گیرد سست میشوم که نکند تو باشی !

گاهی یه جوری میشکننت که وقتی تیکه هاتو به هم میچسبونی یه آدم دیگه میشی !

گفتم غم تو دارم
چیزی نگفت و بگذشت
حافظ خوشا به حالت
یارم گذشت و یارت
گفتا غمت سرآید

از ماجرای عشقت رو سفید بیرون آمدند ، موهایم …

.

هم آنقدر که زن را باید فهمید مرد را هم باید درک کرد

ﻫم آﻧﻘﺪﺭ ﮐﻪ ﺯﻥ “ﺑﻮﺩﻥ” ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ… ﻣﺮﺩ ﻫﻢ “ﺍﻃﻤﯿﻨﺎﻥ” ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ…

هم آنقدر که باید قربان صدقه ی رویِ ماه بی آرایش زن رفت

باید فدای خستگی های مرد هم شد

هم آنقدر که باید بی حوصلگی های زن را

طاقت آورد کلافگی های مرد را باید فهمید …