بیزارم از خودم، دلم، خیال تو
قلبی که با وجود تو در سینه ام تپید
بیزارم از لب سرخ و چشم مست تو
چشمی که در وجود من این عشق را ندید
بیزارم از تلف سال های زندگی
عمری که غم فروخت و شادیم خرید
بیزارم از تمام گذشته، تمام حال
بیزارتر من از ماضی بعید
بیزارم از خودم، دلم، این سوال بی جواب
عشقی چرا چنین خدا در من آفرید؟
بیزارم از عذاب گناه و اینبار قلب من
باید که داده شود غسل در اسید