سکوتم تشنه ی لمس صدای توست
به سانِ یک بیابان و امید روز بارانی
چه دلگیرم از این "شب بی تو بودن ها"
و دلتنگ همان طعم گس شب های آبانی
شب یلدا گذشت اما هنوز هم می رنجم
از این روزای کوتاه و از این شب های طولانی
تمام شب میان خواب هایم در گذر هستی
اگرچه تو گذشتی از دلم با هرچه آسانی
لباس گرم بر تن کن، کلاهی بر سرت بگذار
که بد تا می کند دلسردیت همچون زمستانی...
نوید هفتاد قرن قحطی برایم داشت
تمام خاطراتت، هفتمین ماه فراوانی
وجودم از تو سرشار و خیالم از تو لبریز است
فراموشت نخواهم کرد، آنی و کمتر از آنی
ازوبلاگ :پانتومیم چشمانت