جلوتر نیا خاکستری می شوی اینجا دلی را سوزانده اند

نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم

جلوتر نیا خاکستری می شوی اینجا دلی را سوزانده اند

نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم

هفتمین ماه فراوانی

نمی دانم هنوز شعر مرا با عشق می خوانی؟
و من را چون گذشته، پاره ای از خویش می دانی؟

سکوتم تشنه ی لمس صدای توست
به سانِ یک بیابان و امید روز بارانی

چه دلگیرم از این "شب بی تو بودن ها"
و دلتنگ همان طعم گس شب های آبانی

شب یلدا گذشت اما هنوز هم می رنجم
از این روزای کوتاه و از این شب های طولانی

تمام شب میان خواب هایم در گذر هستی
اگرچه تو گذشتی از دلم با هرچه آسانی

لباس گرم بر تن کن، کلاهی بر سرت بگذار
که بد تا می کند دلسردیت همچون زمستانی...

نوید هفتاد قرن قحطی برایم داشت
تمام خاطراتت، هفتمین ماه فراوانی

وجودم از تو سرشار و خیالم از تو لبریز است
فراموشت نخواهم کرد، آنی و کمتر از آنی

ازوبلاگ  :پانتومیم چشمانت

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد