بگذار همه بدانند
چه قدر دلم میخواست روی شانههای تو
به خواب روم.
تو آرام بلند شدی
دستهایم را از هم گشودی
موهای پریشانم را شانه زدی.
حالا این دختر کوچک
که مدام تو را میخواهد
خستهام کرده است.
او حرفهای مرا نمیفهمد
بیا و برایش بگو
که دیگر باز نخواهی گشت