جلوتر نیا خاکستری می شوی اینجا دلی را سوزانده اند

نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم

جلوتر نیا خاکستری می شوی اینجا دلی را سوزانده اند

نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم

هر قدر هم که محکم باشی . . .

یک لبخند . . .

یک نگاه . . .

یک عطر آشنا . . .

یک صدا . . .

یک یاد...

از درون داغونت می کند . . .

هر قدر هم که محکم باشی. . . !!!

خیلی وقت ها

مهمترین حرف میان دو نفر

همانی است که هرگز به هم نمی گویند …

 


زندگی زیبا نیست....

 انچه زیباست تویی

یاد من باشد که روزی از این شهر برویم

که کسی عطر تورا حس نکند

و من هیچ نشوم تو که اغاز من

                                       و لحظه ی پایان منی

به چه میخندی ؟؟؟

        به شکست دل من ؟؟

                     یا به پیروزی خویش ؟؟؟

به نگاهم چه مستانه تو را باور کرد ....

        یا به افسونگری چشمانت که مرا سوخت و خاکستر کرد ؟؟؟

به دل ساده ی من میخندی ؟؟؟

    که دگر تا به ابد نیز به فکر خود نیست ؟؟؟؟

خنده دار است بخند ....

کی را دوست می دارم ولی افسوس او هرگز نمی داند

نگاهش می کنم شاید بخواند از نگاه من

که او را دوست می دارم

ولی افسوس او هرگز نگاهم را نمی خواند

به برگ گل نوشتم من

که او را دوست می دارم

ولی افسوس او گل را به زلف کودکی آویخت تا او را بخنداند

صبا را دیدم و گفتم صبا دستم به دامانت

بگو از من به دلدارم

که او را دوست می دارم

ولی ناگه ز ابر تیره برقی جست و روی ماه تابان را بپوشانید