جلوتر نیا خاکستری می شوی اینجا دلی را سوزانده اند

نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم

جلوتر نیا خاکستری می شوی اینجا دلی را سوزانده اند

نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم

کی را دوست می دارم ولی افسوس او هرگز نمی داند

نگاهش می کنم شاید بخواند از نگاه من

که او را دوست می دارم

ولی افسوس او هرگز نگاهم را نمی خواند

به برگ گل نوشتم من

که او را دوست می دارم

ولی افسوس او گل را به زلف کودکی آویخت تا او را بخنداند

صبا را دیدم و گفتم صبا دستم به دامانت

بگو از من به دلدارم

که او را دوست می دارم

ولی ناگه ز ابر تیره برقی جست و روی ماه تابان را بپوشانید

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد