جلوتر نیا خاکستری می شوی اینجا دلی را سوزانده اند

نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم

جلوتر نیا خاکستری می شوی اینجا دلی را سوزانده اند

نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم

حواست هست

حواست هست یک تابستان دیگر هم گذشت و هیچ معجزه‌ایی نشد؟ حالا باید دوباره دل‌خوش کنیم به آمدن ِ پاییز، یک پاییز ِ خو‌ش‌رنگ، آبی باشد، لاجوردی باشد، بنفش ِ یاسی باشد حتا، یک پاییز ِ زرین با کلی خاطره‌ی خوب! مهر و آبان و آذرش تو را یاد ِ هیچ خاطره‌ی خیسی نیندازد، که دل کندنش آسان‌تر از دل ِ بستنش باشد، پاییزی که دربند و درکه‌اش باران خورده باشد آفتابی نباشد، یک پاییز ِ دوست داشتنی که فقط مال ِ من و تو باشد! مال ِ ما آدم‌های پاییزی، می‌مانیم به اُمید ِ پاییزی که نه از فاصله خبری باشد نه از درد نه از زخم نه از جنگ نه از فقر، به اُمید پاییزی که وقتی به آخر رسید جوجه‌ایی از جوجه‌های‌مان کم نشده باشد!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد