جلوتر نیا خاکستری می شوی اینجا دلی را سوزانده اند

نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم

جلوتر نیا خاکستری می شوی اینجا دلی را سوزانده اند

نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم

تمامِ فکر هایم را کرده ام

بهترین راه همین است که یک شب زلزله ای بیاید

قاره ی من را به قاره ی تو نزدیک کند

همان شب من تنها جاده ی مانده تا رسیدن را بدوم

و بدوم

 و بدوم

صبح تو را کنارِ خانه جنگلی کوچکی ببینم

که بی قرارِ آمدنِ من ایستاده ای

با سر انگشتان مردانه ات موهایِ سیاهم را پشتِ گوشم بزنی

و با مهربانی بپرسی

صبحانه نانِ محلی می خوری با پنیر و گردوی تازه؟؟


"نیکی فیروزکوهی"
 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد