جلوتر نیا خاکستری می شوی اینجا دلی را سوزانده اند

نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم

جلوتر نیا خاکستری می شوی اینجا دلی را سوزانده اند

نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم

هنگامی که عشق اشارتی کرد،از پی اش بروید،
هر چند راهش سخت و نا هموار باشد.
هنگامی که بال هایش شما را در بر گیرد،تسلیمش شوید،
گرچه ممکن است تیغ نهفته در میان پرهایش مجرومحتان کند.
وقتی باشما سخن می گوید باورش کنید، گرچه ممکن است صدایش رویاهایتان را پراکنده سازد،همان گونه که باد شمال باغ را بی بر میکند.
زیرا عشق همان گونه که تاج بر سرتان میگذارد، به صلیبتان می کشد.
همان گونه که شما را میپرواند ،شاخ و برگتان را هرس میکند.همان گونه که قامتتان بالا میرود و نازک ترین شاخه هاتان را که در افتاب می لرزد نوازش میکند,،به زمین فرو می رود و ریشه هاتان را به خاک چسبیده اند می لرزاند.
عشق شما را همچون بافه های گندم برای خود دسته میکند.
می کوبدتان تا برهنه تان کند.سپس غربالتان میکند تا از کاه جداتان کند.
آسیابتان میکند تا سپید شوید.
ورزتان میدهد تا نرم شوید.
آنگاه شما را به آتش مقدس خود میسپارد تا برای ضیافت مقدس خداوند،نانی مقدس شوید.

 

 "جبران خلیل جبران"

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد