من در آستان چشمان تو
دلم را و تمام دلم را باختم
بی آن که بدانی و چه حقیرانه و مبهوت
به چشمانت خیره شدم که شاید...
راز نگاه گنگم را بفهمی
اما افسوس......
حالا که گاه گاهی
فرسنگها از من دورمی شوی
چه ملتمسانه
مردنم را ارزو میکنم