جلوتر نیا خاکستری می شوی اینجا دلی را سوزانده اند

نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم

جلوتر نیا خاکستری می شوی اینجا دلی را سوزانده اند

نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم

چشم تو شهر فرنگی ست که دیدن دارد

دیدمت خوب ؛ دلم حس پریدن دارد

حرف ها می زند از دور نگاهت با من

برق چشمان تو الحق که شنیدن دارد

قاف امیّدی و پاهای من ِ دیوانه

در رسیدن به شما عزم دویدن دارد

این همه شعر سرودیم و تو هیچش خواندی

خودمانیم که ناز تو خریدن دارد !

دل من را به سر زلف خمت سخت ببند

چند روزی ست به سر فکر رمیدن دارد !

آب و آیینه و شور غزل و خوشه ی ماه ...

با تو مهتاب شبی کوچه دویدن دارد

رخ تو مرجع تقلید بهار است و در آن

میوه ی تازه ی لبخند تو چیدن دارد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد