چشم تو شهر فرنگی ست که دیدن دارد
دیدمت خوب ؛ دلم حس پریدن دارد
حرف ها می زند از دور نگاهت با من
برق چشمان تو الحق که شنیدن دارد
قاف امیّدی و پاهای من ِ دیوانه
در رسیدن به شما عزم دویدن دارد
این همه شعر سرودیم و تو هیچش خواندی
خودمانیم که ناز تو خریدن دارد !
دل من را به سر زلف خمت سخت ببند
چند روزی ست به سر فکر رمیدن دارد !
آب و آیینه و شور غزل و خوشه ی ماه ...
با تو مهتاب شبی کوچه دویدن دارد
رخ تو مرجع تقلید بهار است و در آن
میوه ی تازه ی لبخند تو چیدن دارد