باد بهار آمد و آورد بوی تو
شد تازه باز در دل من آرزوی تو
در آرزوی آنکه چو گل در برت کشم
هر صبح چون نسیم دویدم به کوی تو
چون غنچهای که باز شود در سپیدهدم
گردد شکفته این دل خونین به روی تو
تا پاکتر به روی تو افتد نگاه من
خود را به شک شوید و آید به سوی تو
پروانه و نسیم و من ای گلبن مراد
هستیم روز و شب همه در جستجوی تو
ای مرغ شب به داغ که سوزی، که درد او
خون میکند فغان تو را در گلوی تو
دانی چه شد نصیب من از نوبهار عشق
گلهای حسرتی که فکندم به کوی تو