جلوتر نیا خاکستری می شوی اینجا دلی را سوزانده اند

نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم

جلوتر نیا خاکستری می شوی اینجا دلی را سوزانده اند

نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم

باد بهار آمد و آورد بوی تو
شد تازه باز در دل من آرزوی تو


در آرزوی آنکه چو گل در برت کشم
هر صبح چون نسیم دویدم به کوی تو


چون غنچه‎ای که باز شود در سپیده‎دم
گردد شکفته این دل خونین به روی تو


تا پاک‎تر به روی تو افتد نگاه من
خود را به شک شوید و آید به سوی تو


پروانه و نسیم و من ای گلبن مراد
هستیم روز و شب همه در جستجوی تو
ای مرغ شب به داغ که سوزی، که درد او
خون می‎کند فغان تو را در گلوی تو


دانی چه شد نصیب من از نوبهار عشق
گل‎های حسرتی که فکندم به کوی تو

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد