نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم
نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم
که بود آنکه نشانیام را به تو داد؟
که بود او؟
از کدامین راه؟
بگو!
چگونه؟
از کجا برای تسخیر روح من آمدهای
منی که تلخترین بودم
منی که الهه خشم
با تاجی از تیغ و خار
و منی که خداوند تنهایی
که بود آنکه نشانیام را به تو داد؟
چه کسی راهنمای تو بود؟
کدامین صخره، کدامین دود، کدامین آتشدان؟
زمین لرزید گیلاسهای پایهدار
از شراب خورشید نوشیدند
و من پر شدم از تو
و من پر شدم از عشقی باکره
که تو باشی
که بود انکه نشانیام را به تو داد؟
بیش از آنکه برنجانم
رنجیده شدم
بیش از آنکه دوستم بدارند
دوستشان داشتم
بیش از آنکه عشقم دهند
عشقشان
و این حاصلی است از سالی دور تا امروز
قلبی به زخم اندر نشسته را
کنون مرا میخوانید.