نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم
نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم
یک طرف تنش بلور
سوی دیگر از شبنم
جای دو چشمانش ستاره
و خنده هایش، بغل بغل شکوفه......
دلش اما نپرس!
شاید اشتباهی شده
آن که او را ساخته
وقتی به دلش رسیده
بدجوری بی حوصله بوده!
دلش تمام از سنگ است
سنگ مرمر مرغوب
برای روی قبر من
و همه شما که دوستش دارید!