جلوتر نیا خاکستری می شوی اینجا دلی را سوزانده اند

نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم

جلوتر نیا خاکستری می شوی اینجا دلی را سوزانده اند

نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم

همیشه.....



همیشه از چشم گذاشتن می ترسیدم
و آن روز نوبت من بود
چشمهایم را بستم...
یک، دو، سه…
و باز کردم..
تو گم شده بودی
...و من پی تو می دویدم
هنوز من بی تو
وقتی پیدایت کنم
دیگر چشمهایم را نخواهم بست...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد